Paperback, 432 pages
Persian language
Published Dec. 26, 2014 by کتابسرای تندیس.
Paperback, 432 pages
Persian language
Published Dec. 26, 2014 by کتابسرای تندیس.
ده سال است که بشر بر زامبیها پیروز شده و سرانجام توانسته صلح را به دنیا برگرداند. نمایندهی سازمان ملل مشغول تهیهی گزارشی است از علتِ شیوعِ بیماریِ زامبیها، چراییِ شکستِ دولتهای دنیا از آن، و در نهایت چگونگیِ پیروزیِ انسان. در این سفر ابتدا به چین میرود (که «بیمار صفر» در آن پیدا شد) و بعد هم کمکم به همهی دنیا؛ از کرهی شمالی گرفته که مردمانش غیب شدهاند تا روسیه که اکنون به «امپراتوری مقدس روسیه» مبدل شده، از کوبا که به ابرقدرتی سرمایهدار تبدیل شده تا امریکا که به سوسیالیسم روی آورده. در این کتاب داستان مادرانی را خواهید خواند که فرزندانشان را از ترسِ زامبیها میکشند و نیز داستان فضانوردانی که از مدار زمین حملهی زامبیها را زیر نظر دارند. کتاب جنگ جهانی ز صرفاً داستانی هیجانانگیز و تلخ نیست؛ نقدی است بر حکومتهای سراسر جهان و واکنشِ انسانها در برابر فاجعهای که نه نژاد میشناسد …
ده سال است که بشر بر زامبیها پیروز شده و سرانجام توانسته صلح را به دنیا برگرداند. نمایندهی سازمان ملل مشغول تهیهی گزارشی است از علتِ شیوعِ بیماریِ زامبیها، چراییِ شکستِ دولتهای دنیا از آن، و در نهایت چگونگیِ پیروزیِ انسان. در این سفر ابتدا به چین میرود (که «بیمار صفر» در آن پیدا شد) و بعد هم کمکم به همهی دنیا؛ از کرهی شمالی گرفته که مردمانش غیب شدهاند تا روسیه که اکنون به «امپراتوری مقدس روسیه» مبدل شده، از کوبا که به ابرقدرتی سرمایهدار تبدیل شده تا امریکا که به سوسیالیسم روی آورده. در این کتاب داستان مادرانی را خواهید خواند که فرزندانشان را از ترسِ زامبیها میکشند و نیز داستان فضانوردانی که از مدار زمین حملهی زامبیها را زیر نظر دارند. کتاب جنگ جهانی ز صرفاً داستانی هیجانانگیز و تلخ نیست؛ نقدی است بر حکومتهای سراسر جهان و واکنشِ انسانها در برابر فاجعهای که نه نژاد میشناسد و نه تاریخ و ملیت و ایدئولوژی. همه در برابر زامبیها برابرند!
«آخرین تونلی که چک کردیم بهخاطر خَرجهای تلههای انفجاری فروریخته بود. یک دست از لای سنگهای آهکی بیرون زده بود. هنوز داشت تکان میخورد. خم شدم و دست را گرفتم و بعد ناگهان فشارش را حس کردم. مثل ضربهی پتک داشت انگشتهایم را خُرد میکرد. دستم را عقب کشیدم و سعی کردم فرار کنم. ولم نمیکرد. محکمتر کشیدم و با پاهایم هم فشار آوردم. اول دستش از زیر سنگ کامل بیرون آمد و بعد سرش و بعد صورتِ لهشدهاش با چشمهای گشاد و لبهای کبود؛ با دست دیگرش بازوی من را گرفت و فشار داد که باعث شد شانههایش هم بیرون بیاید. عقبعقب افتادم و همهچیزِ بدنش تا نصفه همراه من آمد. پایینتنهاش هنوز زیر سنگها گیر کرده بود، اما با یک شکنج روده به بالاتنهاش وصل بود. هنوز داشت تکان میخورد و به من چنگ میزد و سعی میکرد دستم را بهسمت دهنش ببرد. اسلحهام را کشیدم...»